كاش می فهمید
قهر میكنی تا دستت را محكمتر بگیرد و بلندتر بگوید
"بمان"
نه اینكه شانه بالا بیندازد و آرام بگوید
"هرطور راحتی"
جهانم بی تو معنایی ندارد....برگرد!
نوشـتــ ــه هــ ـایمـ مخــــــ ـــاطــب نــ ـدارد مخــــ ـاطب نوشتــ ـه هـ ـــایــم بــ ه ســـ ــادگی یـک لبخنـــ ـــــد رهــــ ـــا کرد
من هـر روز و هـر لحظه نگرانت می شوم.. که چه می کنی؟ کجایی؟؟ در چه حالی؟؟ پنجره ی اتاقم را باز می کنم و فریاد می زنم: تنهاییت برای من.. غصه هایت برای من.. همه ی بغض ها و اشک هایت برای من.. تو فقط بخند.. آنقدر بلند که من هم بشنوم.. صدای خنده هایت را.. صدای همیشه خوب بودنت را..
بـــــه چــــه میـــخنــــــــدی تـــــو ؟ بــــه نـگـاهـــــم کــــه مـسـتـــــــانــــه تـــو را بــاور کــــرد یــا بـــه افـســـــــــونـگــــری چـشـــــمـانت کــه مـــرا ســـوخت و خــاکـسـتـــــر کــــرد ؟ خـنــــده دار است ، بـخـنـــــــد !!
كاش می فهمید قهر میكنی تا دستت را محكمتر بگیرد و بلندتر بگوید "بمان" نه اینكه شانه بالا بیندازد و آرام بگوید "هرطور راحتی"
مـــی گـــذارم و مـــی روم... نــه اینکـــه دوستـــت نداشتـــه باشـــم نه....
مرا به نام بخوان تا از هجوم دلتنگی به سلامت رد شوم . ای روزها سپیدهای عاشقانه ام را در شومینه اتاقم می سوزانم شاید گرمای عشقت بار دیگر زمستان دلم را تابستانی کند.
با تو پیمان وفا می بندم با تو با عالمی می پیوندم در خیالت نه نمی گنجد این عشق شیرین، غمگین، زهرآگین تظاهر به بی تفاوتی
به انتظار بر گشت تو بودن انگار حماقت است اینقدر چشم به در دوختم و منتظرت شدم باید به پایان برسد این چشم به راه موندن دیگه نباید حسرت روز های شیرین با تو بودن را بخورم باید این کوله بار غم روی دوشم و بر زمین بگذارم بسه ای دل دیگه انتظار,شب و روزم شده تکرار اینقدر تنها موندم و غصه خوردم برای نبودنت قصه ی عشق من و تو به اخرش رسیده دیگه شب ها دلم نمی گیره دیگه نیستم به فکرت از همان اول هم اشتباه بود دوستی من و تو تو یک مهمون نا خونده بودی و یه مدت بادل من تو که عاشق نبودی من و بازیچه خودت کردی خداحافظ بازیگر,نه به تو فکر می کنم نه دنبالت می گردم من و به جای عشق,گرفتار غم کردی دیگه به تو و عشقت ندارم هیچ میلی
وَقـتــے دِلَـمـ بَـراے خُـودَمـ تَـنگـــــــ مےشَــوَد تــــــــو مَرا مــــــے فَهمـے مـَטּ تــــــــورا مـے خواهَمــ وَهَميـטּ سادـه تَريـטּ قِصّـﮧ ے يِڪـ اِنساטּ اَستــ تــــــــــومَـرا مـيـخـوانـــــے مَـטּ تـورا نـابــ تـَريـטּ شِـعـر زَمـاטּ مےدانَـتمــ وَ تــــــــــو ـهَمـ مـــے دانے تا اَبَد دَر دِلــِ مَـטּ مے مانے
گـــفــــــته بــــودی قــایــــ ـقی خـــواهــم ســـاخـ ــت دور خــ ــواهم شـــ ــداز ایــن شـــهر غــ ــریــب قایـــــ ـــقــت جــــ ــادارد منـــــ ـــ ــم از اهـــــل زمــــ ــین دلـــــگیــــــ ـــرم
نه باورم نمی شه یعنی همه چی تموم شد چی تموم شد نه..........چقدر همه چی واست آسونه نه نه تو كه اینجا باشی , دنیا سهم من میشه همیشه
از درد بي کسي دارم يواش يواش زار مي زنم – واسه تموم قصه ها اسم تو فرياد مي زنم مي خوام بگم دوستت دارم ، عاشقتم تا آخرش، رسمش نبود که بي وفا منو کشتي از اولش هيچي نخواستم غير تو و دوستت داشتم همينو بس- فکر نمي کردم که بري من مي مونم تو اين قفس رفتي و من با خاطره عطر تن تو زنده ام – رفتي ولي بدون عزيز حقم نبود که بي توام ... تو اين قمار بي کسي تنها منم بازيگرش- بازيچه دسته تو و بازيچه دست همه ... وای از دست این تنهایی، وای از دست این دل بهانه گیر گاهی مرا یاد کنـــ !! من همانم که اگر ساعتی از من بیخبر بودیــ ؛ آسمان را به زمین میدوختی . . .
تنهايي را دوست دارم زيرا بي وفا نيست... تنهايي را دوست دارم زيرا عشق دروغي در آن نيست... تنهايي را دوست دارم زيرا تجربه كردم... تنهايي را دوست دارم زيرا خداوند هم تنهاست... تنهايي را دوست دارم زيرا در كلبه تنهائي هايم در انتظار خواهم گريست و انتظار كشيدنم را پنهان خواهد كرد... اگــــر خنـــــــده است چـرا گـــــریه می کنیم اگــــر گریـــــه است چرا می خنـــدیم اگــــر مــــــرگ است چرا زنـــــدگی می کنیم اگــــر زنـــــدگی است چرا می میـریم اگــــر عشــــق است چرا به آن نمی رسیـــم اگــــر عشــق نیست چرا عـاشقیـم؟؟؟؟ حالا واقعاْ زندگی چیست؟! برای تو ...
دستــ ـم را بالا مــ ـی برم
دل نـبـر! به فتح يا به ضم «ب» فرقے ندارد ... هردويش جــــرمـ است!!! مي دانی جان دلـم!؟ اين شهر و تمام آدم هايش ترسناك اند... اين شهر و تمام باكره هايش.. روز و شب ندارد شايد شبها شهر من از حزن معصوم تر شود! مي داني آرام جان؟! من از نگاه آدم های اين شهر، از صداهایشان، از تاريكي درونشان.. ترسيده ام! من از . . . . پ . ن : اینروز ها ابر ها بوی سکولاریته میدهدند
جـدایــــــــی " آنـــــــقدر هــــــا هــــــم کـــــه فکـــــر می کنــــــی
و باز خیســـــی چشمـــانم را
آن دستمال خشک بی احساس پاک کند
حسرت یعنی شانه هایت دوش به دوشم باشد
اما نتوانم از دلتنگی به آن پناه ببرم
حسرت یعنی تـــو که در عین بودنت
داشتنت را آرزو می کنم...
بــه تــو نیـــاز دارم مـثـــل آدم بــه " حـــــــــــــوا " ...
نـه نـه
مـثـــل آدم بــه " هـــــــــــــــوا " ..
عاشــــــــــــق کسی باشی که روحشـــم خبر نداشته باشـــــــــــه !!!
اما خیلی شـیـریـنـه کـــــــه
یواشکی
عـــــــاشــــــقانــه ...
نگاهش کنــــــــــــــــــی و
توی دلــــــــــــت بــگـــــی
خیلــــــــــی دوستـت دارم
آغوشتـــــ
خلاصـهـ مـےبینــم ..
از این دنیا هــَمین مرا بَــس استـــــ ...
ســـــآدِه ام،،
مـــے گـُــویــَـنـــد تــُــومَــــرا بآ
یــِک
جُمـــــلـــﮧ
یـِــک لَبـــــخـنـــد،،،
بـِـــﮧ
بــازےمیـــــگیــــرے ... ... ...
مــــــے گـُــــوینــــد تـَــرفنــد
هـــآیت، شِـــیطنـــتهــــآیت
و دروغ هآیـــت را نمــــے فَهمَــــم ...
!!
مــــــے گویند ســــآده ام
اما تــــُـوایــטּرا باوَر
نَکـُـטּ
مـــَـــــטּ فـــــقــــــط دوســـتـــَــت
دارم،
هَمیـــــــــטּ!!!!
و آنــــها ایــــטּ را نِمـــــــے
فـَـــهمنــــد...
چـــون از نخــــودی بــــودن متنفــــــرم ...
به بی خیالی
به شادی
به اینکه مهم نیست،
اما چه سخت می کاهد از جانم این نمایش..
این روزها
جای خالی " تـو " را با عروسکی پر می کنم
همانند توست
مرا " دوست ندارد "
احساس ندارد !
اما هر چه هست " دل شـکـســتـن " بلد نیست ...!!
وقتی بغض می کنم
وقتی اشک می ریزم
منتظر هیچ دستــــــــــــــی نباشم
وقتی از درد زخم هایم به خودم می پیچم
مرهمی باشم بر جراحتــــــــــم
که اگر زمین می خورم
خودم برخیــــــــــزم
من یاد گرفته ام راهی را بسازم به صداقت
من یاد گرفته ام
که همه رهگذرنــــــــد
همـــــــــــه
و تو جواب میدی “خوبم!”
کسی باشه که محکم بغلت کنه و آروم تو گوشت بگه: “میدونم خوب نیستی…”
.
.
.
در رویاهایت جایی برایم باز کن ،
جایی که عشق را بشود مثل بازی های کودکی باور کرد ،
خسته شدم از بی جایی . . .
شاید هم این انتظار من از روی عادت است
به راهی که رفتی و برنگشتی خیره شدم
وقتی نیستی بیهوده است غم تو را خوردن
باید فراموشت کنم و خاطراتت و به دست باد بدم و دل ببرم
قسم به اشک عاشق از انتظار نشستن بیزارم
اونی که رفته بزار بره تو دیگه نکن اینقدر اصرار
جای خالیت و بیشتر دوست دارم حتی از دیدنت
فراموش می شود انکه رفت از جلو دیده
دیگه می خندم تو ندیدی این خنده را تو عمرت
باید همان وقت بهت می گفتم راه تو بکش برو
با اسم عشق اومدی نمی دونستم هستی یه دشمن
توعشق و عاشقی بازیگری عشق را خوب بلدی
کاری با دلم کردی که از عشق و عاشقی فقط پر دردم
از با تو بودن چیزی نصیبم نشد جز سردی
تو عاشق نبودی با من بد کردی خیلی
شنیدنت
فکرکردن به دستانت
شاعرم میکند
.
.
.
.
.
.
.حتی اگر
حتی اگر
مال یکی دیگه باشی
تو راحت بخواب من مشق گریه هایم هنوز مانده . . .!
روزای افتابی من با تو كه ابری نمیشه
بی خیال از اینجا رفتی , پشت سر نگاه نكردی
تو دلت نگفتی پس اون همه خاطره چی میشه
اگه مهربون می موندی دیگه تنها نمی موندم
خودمو پیدا می كردم , توی شب جا نمی موندم
لااقل یه بر بی انصاف , یه سلامی یه كلامی
كاشكی همون لحظه ی اول نامه هاتو می سوزندم
گوش بده به حرفام امشب اگه خوابی یا كه بیدار
این جدایی تا ابد نیست , برو به امید دیدار
اگه یه روزی دل تو تنگ گریه های من شد
بعد یه عمر كنج حسرت زیر سایه ی سپیدار
وای از دست این لحظه های نفسگیر ،ای خدا بیا و دستهای سردم را بگیرخسته ام ، باز هم دلم گرفته و دل شکسته ام
در حسرت لحظه ای آرامشم ، همچنان اشک از چشمانم میریزد و در انتظار طلوعی دوباره ام
همه چیز برایم مثل هم است ، طلوع برایم همرنگ غروب است ، گونه هایم پر از اشک شده و عین خیالم نیست ، عادت کرده ام دیگر….
عادت کرده ام از همنیشینی با غمها ، کسی دلسوز من نیستقلبم رنگ تنهایی به خودش گرفته ، دیگر کسی به سراغ من نمی آید، تمام فضای قلبم را تنهایی پر کرده ، دیگر در قلبم جای کسی نیست
هر چه اشک میریزم خالی نمیشوم ، هر چه خودم را به این در و آن در میزنم آرام نمیشوم ، کسی نیست تا شادم کند ، کسی نیست تا مرا از این زندان غم رها کند
دلم گرفته ….
خیلی دلم گرفته….
انگار عمریست آسمان ابریست و باران نمیبارد…
انگار این بغض لعنتی نمیخواهد بشکند…
وای از دست چشمهایم ، وای از دست اشکهایم…
آرزو به دل مانده ام ، کسی در پی من نیست و خیلی وقت است تنها مانده ام
نمیگویم از تنهایی خویش تا کسی دلش به حالم بسوزد ، نمیگویم از غمهای خویش تا کسی دلش به درد آید
من که میدانم کسی نمینشیند به پای درد دلهایم ، اینک دارم با خودم درد دل میکنم…
دلم گرفته ، رنگ و رویی ندارد برایم این لحظه ها ، حس خوبی ندارم به این ثانیه ها
میدانم کسی نمیخواند غمهایم را ، میدانم کسی نمیشنود حرفهایم را ، حتی اگر فریاد هم بزنم کسی نگاه نمیکند دیوانه ای مثل من را….
میدانم کسی در فکر من نیست ، تنها هستم و کسی یار و همدمم نیست ، میمانم با همین تنهایی و تنها میمیرم، تا ابد همین دستهای غم را میگیرم
گاهی مرا یاد کنــــ !!
برای چشمهایت !
برای من ...
برای دردهایم !
برای ما ...
برای این همه تنهایی ...
ای کاش خــــــــــــدا کاری بکند !!
ادامه مطلـب
و آسمان را پایین مــ ـی کشـــ ـم
مــ ـے خواهــــــ ـم بزرگــــــ ـی زمین را نشان آسمان دهـــــــ ـم !
تا بداند
گمشده ے من
نه در آغــــ ـوش او . . .
که در همین خاک بـــــــ ـی انتهاست
آنقدر از دل تنگـــــ ـی هایـــــــ ـم برایش
خواهــــــ ـم گفت
تا ســـ ـرخ شود . . .
تا نــــ ـم نــــ ـم بگرید . . .
آن وقت رهایش مـــ ـی کنــــــــ ـم
و مـــ ـی دانــــــ ـم
کســــــ ـی هــــــ ـرگــــــ ـز نــــــ ـخواهد دانست
غـــــــ ـم آن غروب بارانـــــــ ـی
همه از دلتنگـــ ـی هاے من بود . . . !
نمی دانم كه حس كرد او حضورش در سكوتم را ؟
و میدانم كه می دانست زعاشق بودنش مستم
وجود ساده اش بوده كه من اینگونه دل بستم
ادامه مطلـب
همیشه صدایی بود که مرا آرام میکرد،
همیشه دستهایی بود که دستهای سردم را گرم میکرد
همیشه قلبی بود که مرا امیدوارم میکرد،
همیشه چشمهایی بود که عاشقانه مرا نگاه میکرد
همیشه کسی بود که در کنارم قدم میزد ، همیشه احساسی بود که مرا درک میکرد
حالا من و مانده ام یک دنیای پوچ ، نه صداییست که مرا آرام کند
و نه طبیبیست که مرا درمان کند
ادامه مطلـب
گرگها گرگ و میش به گوسفندان میزنند و تنها چوپان ها را میخورند و بر گوسفندان حکومت میکنند
تمام شب نوشته ها تب دارند
نخود فرنگی ها را دختر همسایه پاک میکند و پرنسس ها والس میرقصد
متولدین اوت تنها باکره های روی زمینند
تلـــــــخ نیستـــــــــ !
اگــــر هنــــــوز حـــــــرف هــــــای مــن را بـــــاور نـــــــداری،
...
از " نـــــادر و ســــیمین " بپـــــــرس
کـــــه از تـــــــمام دنیـــــــــا جایـــــــــزه گرفته انــــــــد !!!
MiSs-A |